خیلی ناگهانی (تقریبا ۲۲ ساعت قبل!) بر آن شدم که در بازی قرنطینگاری شرکت کنم! عکاسی چیزیه که خودم همیشه به نداشتن مهارت در اون اذعان داشتم، ولی وقتی امروز ساعت پنج و بیست دقیقه‌ی صبح، بعد از اینکه شب رو نخوابیده بودم، شروع کردم به عکس گرفتن (با گوشی برادرم که حتی قفلش باز نبود و نمی‌تونستم تنظیماتش رو تغییر بدم) دیدم دارم ازش لذت می‌برم. بنابراین تا هفت و نوزده دقیقه‌ی صبح (دقیقا قبل از اینکه برادرم بره سر کار) ادامه‌ش دادم :)
می‌دونم جذابیتش به اینه که روز به روز انجام بشه، ولی من هم خیلی دیر شروع کردم، هم کی بره این همه راهوووو؟ باید زود تموم کنم بره :)
 
۱. یک چیز زرد. زردش خیلی زرد بود، ولی نارنجی افتاده. سوژه هم باب دلم نیست.
 
 
۲. آسمان صبح. خودم خیلی دوستش دارم. البته آسمان مظلومیه، محصور بین دیوارهای سنگی.
 
۳. چراغ‌های شهر.
 
 
 
۴. کفش‌ها. اصلا خوب نیست. ولی اصلا هم رو ایده‌ی کفش فکر نکردم. اینو خودم با کیسه‌های برنج دوختم :دی و گذاشتم تو انباری.
 
 
۵.‌ابرها. مثل مورد ۲ اینم دوست دارم. کلا آسمان دوست دارم :)
 
 
۶. ضد نور. باور بفرمایید هرچه سعی کردم سوژه (نفس بنده) کاملا تاریک و سیاه نشد. گمان کنم این سوژه سیاه‌شدنی نیست کلا :دی فلذا بنده رویش افکت پیاده کردم :)
 
 
۷. نوردهی طولانی :/
 
 
 
۸. چای.  این عکس از ایده تا انجامش کسری از ثانیه طول کشیده. دقیقا موقع اذان مغرب، همون موقع که سر سفره‌ی افطار نشستیم، همون موقع که همه منتظرن استکان چایشون رو بدم، همون موقع که یک ثانیه هم واسه‌شون دیره، همون موقع گرفته شده. البته سرعت عملم انقدر بالا بود که فرصت نکردن اعتراض کنن که مگه سفره‌ی افطار موقع عکاسیه؟ :)) پس خیلی هم عکس چای نیست، عکسی واقعی از متن زندگیه :)
 
 
۹. عکاسی از بالا به پایین. دو تا دستکش هم بین جورابا هست، اگه پیدا کردین :دی
 
 
۱۰. نما از تراس. تراس نداریم و از پنجره‌ی طبقه‌ی دوم گرفتم. باز هم آسمان ♡ :)
 
 
۱۱. مات. نتونستم تکنیک انگشت! (همون که فاطمه‌ی بلاگی از آن خود! گفته بود. با عرض معذرت اینو نورا گفته بوده و من اشتباهی فاطمه تو ذهنم نشسته) رو پیاده کنم، فلذا یک سوژه گذاشتم جلوم و انقدر بهش نزدیک شدم تا خودبخود تار شد :/ مگه تار و مات یه مفهوم نیستن؟
 
 
۱۲. کتاب‌ها. درسته اینا مال خودمن، ولی معنیش این نیست که من همه‌ی اینا رو خوندم! (:
 
 
۱۳. الگو. (جا داره یه عکس از خودم بذارم اینجا )
 
 
 
۱۴. از یک زاویه‌ی باز. ان‌شاءالله که مفهومش رو درست فهمیده باشم.
 
 
۱۵. از یک زاویه‌ی بسته.
 
 
 
۱۶. سیاه و سفید.
 
 
۱۷. عشق. همه یا رفتن تو معنای عشق و عشق‌های عرفانی یا زدن دودریزاسیون! من ولی زمینی‌ترین و دم‌دستی‌ترین شکلش رو انتخاب کردم :)) [آقا من نمی‌دونستم این ایده قبلا اجرا شده :( ]
 
 
۱۸. بافت. اینو خودم دوست دارم. البته مدنظرم گیسوان بافته‌ی آدمیزاد بود، ولی دختر زیر نه سال موبلند تو دست‌وبالم نداشتم.
 
 
۱۹. یک گوشه. این خیییلی سریع و یهویی گرفته شد. طوری که من دو طبقه‌ی یخچال و جامیوه‌ای رو خالی کردم و عکس گرفتم و دوباره گذاشتم سرجاشون، ولی مامانم که همون‌جا بودن متوجه نشدن :)) البته برای اینجا گذاشتن یا نگذاشتنش با خودم مبارزه کردم. استدعای عاجزانه دارم روی عکس دقیق نشین. ماه رمضونه به خدا :(
 
 
۲۰. یک در. اگه این در نیست، پس چیه؟ :دی
 
 
۲۱. اسباب‌بازی. شانس آوردم برادرم با دخترش و البته از اون مهم‌تر با عروسک دخترش برای افطار اومدن خونه‌ی ما. وگرنه ما اسباب‌بازی نداریم که!
 
 
۲۲. خیلی رنگارنگ. خیلی رنگارنگ نشد، ولی رنگین‌کمونی شد :) دو تا نقطه هم که خودم بیشتر اضافه نکردم :)) بذارین بگم چطوری اینو سوژه کردم. دیشب به آقای و بچه‌ها گفتم مبل‌ها رو جابجا و فرش‌ها رو صاف و صوف کنن. اینو از زیر فرش (التفات دارید؟ CD از زیر فرش!) پیدا کردم! به همین خاطر اینقدر خش داره.
 
 
۲۳. یک چیز سبز. گفته‌ن میوه نخور نشسته، رویش مگس نشسته. نگفته‌ن که عکس هم نگیر نشسته! تازه اینجوری طبیعی‌تر هم هست :))
 
 
۲۴. انتزاعی.
 
 
 
۲۵. بعد از تاریکی.
 
 
 
۲۶. چشم‌ها.
 
 
 
۲۷. گل‌ها.
 
 
 
۲۸. وسواس.
 
 
 
۲۹. بوکه.
 
 
 
۳۰. انتخاب عکاس. عکاس نداریم که :)
 

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها