بنده از اینکه اون متن قبلی رو نوشته بودم پشیمون شدم. مضمونش این بود که آقای گفتن پارک کن، منم با وجود اینکه فکر نمی‌کردم تو این نقطه بتونم پارک کنم، ولی اطاعت امر کردم. با فرمون دادن‌های آقای نتیجه شد این عکس پایین که آقای گفتن خوب نیست. بعد که پیاده شدم، آقای دوباره نشستن و پارک‌تر کردن :|

البته امروز بدون فرمون دادن و خیلی راحت‌تر از دیروز پارک کردم، گرچه بازم نتیجه دقیقا همین‌قدر فاصله شد! :(

.

.

.

 

 

+ صبح‌ها میریم کوچه پس‌کوچه‌ها تمرین :)

اون روزم برداشتن منو بردن تو جاده! نمی‌دونم به سمت تربت‌حیدریه بود یا یه شهر دیگه. هی هم میگن گاز بده. نهایتا تا صد تا رفتم، بیشتر از اون جرأت ندارم هنوز :)

 

+ بعداپلود:

این خورشید بی‌نهایت زیبا بود، بسیار بسیار زیاد. چون خودم نمی‌تونستم عکس بگیرم، گوشیمو دادم به آقای گفتم عکس بگیرن ازش. گفتن خوب نمیفته، منم فکر کردم نگرفتن. ولی همین الان دیدمش تو گالری. مثل همیشه تو عکس خبری از اون زیبایی نیست. عوضش ابرها قشنگ افتادن، چیزی که اون موقع تحت‌الشعاع زیبایی خورشید دیده نمی‌شد. بعضی وقت‌ها، بعضی چیزها چشم آدمو کور می‌کنه. بعدا، وقتی با فاصله، با یه چشم دیگه بهش نگاه می‌کنه، می‌بینه زیباییش بیات شده، دیگه نیست. و چیزهایی می‌بینه که زیبا بودن و اون موقع ندیده و دیگه هم فرصتش پیش نمیاد ببینه.

 

 


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها