دوش، در هوایی که از شدت سرما، خونمان به رنگ آبی درآمده و از هر انگشت دست، قندیلی دو متری آویزان گشته بود و از خز و پالتو و زره، هرچه داشتیم و نداشتیم بر تن کرده و به دنبال ارزاق واجب، سرما بر خود هموار کرده بودیم، گیسوفسونی دیدیم ریزجثه که یکلاقبا از منزل به در شده و خیابان گز میکرد. شاخهایم به صدا درآمده و از شیخنا (همشیره) پرسیدم "ای عالم به اسرار و ای دانای بسیار! اینان را چه میشود؟ آیا سرما بر ایشان اثر نمیکند؟"
فرمود "فرزند! چه خود را با اینان مقایسه کنی کز قیاست خنده آمد خلق را. مگر نخواندهای که فرمودهاند کار پاکان را قیاس از خود مگیر؟ اینان در خونشان ضدیخ کاسپین میدود و در بطنشان هیتر روشن است. برگزیدگان قومند ایشان، همانها که اندرویدشان Q است، همانها که شاسیشان بالاست و همانها که درجه یکند! "
پیرو این گفتار شیخ، به عادت معهود، پوستین از تن دریده و این بار نعرهن به کوهستان اندر شدیم.
درباره این سایت