فاینال رو نرفتم، عوضش نشستم خونه، یه لباس قشنگ برای خودم انتخاب کردم و پوشیدم. پیراهن آبی نفتی با شال و شلوار سفید. چشامم سرمه کشیدم. خیالم راحت بود، چون آقایون و خانوم‌ها کاملا جدا بودن. می‌خواستم رژ هم بزنم، ولی به خاطر احوال‌پرسی و روبوسی منصرف شدم. ضایع بود که صورت بندگان خدا رو سرخ کنم :) نمی‌دونم بقیه به این قسمت ماجرا چجوری نگاه می‌کنن که رژ می‌زنن. چرا صورت من هیچ‌وقت رژی نشده با بوس بقیه؟ :)))
خلاصه یه تیپ خیلی خیلی خیلی ساده، ولی شیک، شیک، شیک ;) از خانواده‌ی خودم هرکی اومد گفت چه تیپ زدی. داداشم، خواهرم، دخترداییم، خاله‌م، مامانم. مهمون‌هام که اومدن انگار بار اول باشه منو می‌بینن، زل می‌زدن بهم و انداز برانداز می‌کردن! آخه تقریبا همیشه با مانتوشلوار مشکی یا جین و مقنعه دیده بودن منو. منم عین خیالم نبود، یعنی مثل بقیه‌ی اوقات از پوشیدن لباس خوشگل احساس خجالت نکردم، تازه خوشحال هم بودم. اما این خوشحالی دیری نپایید و اولین چایی رو که بردم و اومدم قندون بذارم از تو سینی، آخرین استکان باقی‌مونده تو سینی سر خورد و اومد چپه شد رو دست چپم!!! از وقایع نادری بود که علت رخ دادنش این بود که بگه بسه دیگه، زیادی احساس خوش‌تیپی کردی، برو بشین سر جات! اولش نه حس درد داشت نه سوزش، گفتم چیزی نشده. تا رسیدم به آشپزخونه قرمز شد عینهو لبو! (اغراق) آب سرد گرفتم روش و از بین روغن و نمک و خمیر دندون و عسل و چیزهای دیگه‌ای که یادم نیست، روغن با اکثریت آرا پیروز شد. منم یه ملاقه روغن ریختم رو دستم. چنان دستم می‌سوخت که می‌خواستم داد بزنم، ولی نیشم تا بناگوش باز بود و تازه با یه کاسه روغن رفته بودم تو هال، پیش مهمون‌ها نشسته بودم :) هرازگاهی از روغن‌های تو کاسه با قاشق برمی‌داشتم می‌ریختم رو دستم :) مامان و خاله و زن‌دایی و خواهرم اومدن گفتن اسپند دود کنیم، چشمت زدن حتما! مخصوصا که دور دوم، خواهرم داشت چایی می‌داد و چیزی نمونده بود که دوباره استکان‌های چای روی شونه‌ی من چپه بشه! بعد از طبقه‌ی بالا هم صدای افتادن سینی رو شنیدیم! بعد خواهرم در قابلمه‌ی برنج رو باز کرد و صورتش با بخار غذا سوخت. خب ما مهمونی زیاد داریم، ولی از این اتفاقا نمیفتاد هیچ‌وقت. چشم زدن رو هم تا حدودی قبول دارم. ولی امشب به نظرم چشم نخورده بودم، بلکه دست‌وپاچلفتی بازی درآوردم. شکر که همه انقدر مشغول درمان من شدن که یاد خودم و خودشون رفت که آبروریزی کردم روغن رو که ریختم بعد از حدود نیم ساعت سوزشش کمتر شد و قرمزی هم به شکل معتنابهی کاهش یافت! کاسه کوزه رو گذاشتم کنار و به امور معمول پرداختم، البته بجز چایی بردن :) بعد شام هم یکی از مهمون‌ها اومد و با کمک دختردایی ظرفا رو شستن! هرچی گفتم دستکش دستم می‌کنم خودم می‌شورم نذاشتن. الان هم عسل زدم به دستم و دارم پست می‌نویسم. از اون طرف چشمام هم داره بسته میشه، نمی‌دونم پست رو منتشر کنم یا نه. یه دفعه میگم یه مدت ننویسم، هر وقت هم نوشتم پیش‌نویس کنم، بعد یکجا منتشر کنم؛ یه دفعه میگم چرا اصلا؟ منتشر کن بره، چرا این سرگرمی رو از خودت می‌گیری؟ باز جواب میدم چون لازمه تربیت بشم و زورم جلو خودم زیاد بشه. بعد دیگه جوابی براش ندارم.
پس فعلا میره تو پیش‌نویس‌ها.

+ میگم خدا رحم کرد رژ نزده بودمااا ;))))
+ تا چند روز دستم درد می‌کرد و راحت نمی‌تونستم حرکتش بدم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها