خیلی چیزها یاد گرفتم از فیلم "اسب سفید پادشاه"

برید زن بگیرید، بعد با وجود اینکه زنتون عاشقانه عاسقتونه واسه مال و جمال بهتر ولش کنید، دوباره برید زن بگیرید، بعد آه زن اول دامنتونو بگیره و زن دوم شب عروسی تو تصادف بمیره و شمام فلج بشید، بعد برگردید، زن اول دوباره عاشقانه می‌پذیردتون.
عاشق زن دوستتون بشید، بعد هی بهش کمک کنید، هی نامردی‌های دوستتون رو (که زنش رو ول کرده و دوباره زن گرفته) جمع و جور کنید، با دوستتون بهم بزنید به خاطر این کارش، بعد که دوباره با هم ازدواج کردن، همچنان دور و بر زندگیشون بپلکید. خیلی خوبه.
عاشق دختر فامیلاتون که شوهر هم داره بشید، بعد هی کمکش کنید، هی به خاطرش گریه کنید، وقتی به خاطر کارای شوهرش خودکشی می‌کنه تا صبح بالاسرش بیدار بمونید، بعد صبح که دارین خواب‌آلود میرین سر کشیک‌های سربازی‌تون، یه کامیون بهتون بزنه و بمیرین. فکر کنم بعدشم بهشت میرین.
کلا زن وفاداری باشین. عاشق یه بچه پولدار بشین. طبق خواستش سقط جنین کنین. یک سال برین زندان!!! (واقعا واسه سقط جنین می‌برن زندان؟ پ چرا ما ندیدیم؟) اونجام یه بار نیاد بهتون سر بزنه. از اونجا که اومدین چپ و راست نشانه‌های تموم شدن این رابطه رو ببینین، ولی نبینین. کمک‌های رفیقش رو ببینین، ولی نفهمین. نگاه‌ها و کارهای پسر فامیلاتونو ببینین، ولی خودتونو به نفهمیدن بزنین. بعد بمیره و عذاب وجدان بگیرین. بعد شوهره بیاد ببردتون شمال و اونجا بفهمین داره عروسی می‌کنه دوباره. بعد خودکشی کنین، شوهره ببره جلو بیمارستان ولتون کنه. بعدا باز برین عروسیش. با خودتون تکرار کنین که اومدین خوشبختیش رو ببینین و عاشقشین. بعد که تصادف کردن و عروسه مرد و شوهره ناقص شد، برین دوباره زنش بشین و زندگی خوب و خوشی رو در کنار هم سپری کنین. راستی رفاقت صمیمانه و خانوادگی‌تونو با رفیق شوهرتون حفظ کنین.

یاد گرفتید؟ احسنتم!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها