مسیرم دو تا اتوبوس می‌خوره، به قدری دیر اومدن که شک کردم اصلا میان یا نه. اتوبوس‌های پرترددی هم هستن اتفاقا. #خستگی_مضاعف
از کاظمین خبر رسید که یکی از اقوام تو مشهد فوت کردن، و دستور رسید که جملگی خاندان بریم فاتحه و خدمت مجلس و غیره.
خواهرم از صبح که سر کلاس بودم تا الان دویست و چهل و هفت دفعه زنگ زده که من می‌خوام برم دکتر برام سونو بنویسه، باید چیکار کنم، الان کجا برم، بعدش کجا برم؟ سونوی خوب معرفی کن، صبح نباشه عصر باشه، آقا نباشه خانم باشه، نوبت قبلی لازم نداشته باشه، دور نباشه، قیمتش بالا نباشه، معتبر و مطمئن باشه و.
اون یکی خواهرم زنگ زده که دارین میاین اینجا برای فاتحه، به فلانی هم خبر بده.
هفته‌ی پیش ده کیلو گوجه گرفتم رب درست کردم. دیروز هم رفتم بیست و پنج کیلو دیگه گرفتم. همون‌جا دادم آبشو گرفتن، امروز صبح گذاشتم رو اجاق و رفتم مدرسه. الان اومدم نصف هم نشده آبش. باید پای اینم وایستم. آقای هم اجازه‌ی برداشتن ماشین ندادن بهمون. بیست و پنج کیلو رو به سختی رو موتور روی پام کنترل کردم. از دیروز عضلات کمرم گرفته.
درس‌های فردا رو هم باید مرور کنم و کلی شعر و قصه و بازی و طرح درس آماده کنم. قرار بود فردا روز آخرم باشه. باز معلمه هم پیام داده که سه‌شنبه دیر می‌رسم، میشه چهارشنبه رو هم بری؟
مجددا از کاظمین دستور رسید که با دفتر آقای سیستانی هماهنگ کن که از سهم خمس اگه میشه هزینه‌ی کفن و دفن این بنده‌خدا رو بدین.
باز اون یکی خواهرم زنگ زده که به فلانی خبر دادی؟ "رفتم در خونه‌ش نبود، گفتم نسبت نزدیکی که نداره فعلا زنگ نزنم تا برگرده." بعد میگه فلانی زنگ زده گفته به تو زنگ بزنم بگم به فلانی زنگ بزنی بگی بیاد! دیگه داغ کردم. "همون فلانی چرا خودش زنگ نمی‌زنه؟ به عنوان نفر دوم خودت چرا زنگ نمی‌زنی؟ که با این تعداد واسطه به من زنگ می‌زنین که زنگ بزنم؟ مگه من هد فامیلم؟ از جفتتونم که کوچیکترم. از صبح مدرسه بودم دارم می‌میرم از خستگی. هنوز یه قلپ چای یا یه لقمه غذا نخوردم. کمرم داره می‌شکنه. رب روی اجاقه. به دفتر هم من باید زنگ بزنم. خودتون زنگ بزنین بهش خبر بدینننننن."
این قابلمه‌ی رب هم کل اجاق گاز رو گرفته، ظرف برنج رو گذاشتم رو درش که گرم بشه =))
الانم خواهر همسایه‌ی بالایی (که خانوادگی رفتن کربلا) اومد دم در و کلید داد و گفت اگه بارون اومد حیاط خونه‌ی خواهرمو سر بزن که آب جمع نشه تو حیاط.
لباس‌هامم باید بشورم، ولی هوا ابری و بارونیه و تا شب خشک نمیشه. نمی‌دونم چیکار کنم.
فعلا من تنها دعام اینه که تا قبل اذان مغرب این رب درست بشه که می‌خوایم بریم مجلس عزاداری ربم خراب نشه. خاموش کنم دوباره روشن کنم خراب میشه؟

+ اگه چیزی نفهمیدین عب نداره، خودمم نمی‌فهمم اینجا چه خبره.
+ مرحوم که کلا فراموشم شد. خدا بیامرزدش، گمونم راحت شد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها