سوار آسانسور شدم، تنها بودم، دو طبقه رفتم بالا، ایستاد، صدای باز شدن در اومد ولی در باز نشد، هرچی صبر کردم باز نشد، دکمه‌ی باز شدنو زدم، زدم، زدم، باز نشد، سعی کردم با دست بازش کنم!، نشد، مامان پایین منتظرم بودن، گفتم بهشون زنگ بزنم، یادم اومد گوشی مامان تو کیف منه، فکر کردم که بیشتر از چند ساعت که اینجا گیر نخواهم کرد، بالاخره درو باز می‌کنن دیگه، استرس هم نداشتم، شاید حتی یه شادی بچگانه هم از این اتفاق داشتم، داشتم در می‌زدم که ناگهان یکی چرخوندم!، و چرخیدم، در خروج، روبروی در ورود بود :| یک ساعت (یکی دو دقیقه) برنگشته بودم پشت سرمو ببینم!

جلوی در مترو ایستاده بودم، یکی از پشت سر دستشو دراز کرد، دکمه‌ی در رو زد. گمانم فکر می‌کرد من از پشت کوه اومدم و این چیزا رو بلد نیستم، خواست بهم یاد بده :) نمی‌دونست خودشه که هنوز نمی‌دونه در مترو خودبخود بدون زدن دکمه باز میشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها