خوشحالم که یک وبلاگ دارم.
خوشحالم که این وبلاگ رو دارم.
مغزم خسته است. اطلاعات ورودی پرفشار و پرحجم وارد مغزم شده. فرصت فکر کردن نداشتم. الان که خلوتم برگشته، تحلیلشون سخته. ای کاش میشد یهجوری بدون حرف زدن حرف زد.
دیالوگ برام سخت شده. سوال میپرسن درست جواب نمیدم. این چند روز زنگ میزدن برنمیداشتم.
افسردگی گرفتم.
بهت عجیبیه.
+ فکر کنم واضح شد که ناراحتی غلبهی خیلی بیشتری داشته. گرچه پشیمانی در کار نیست.
+ هیچ قصد نداشتم در مورد این حجم از ناراحتی چیزی بنویسم. عمقش معلوم نیست و وسعتش هم. اجحاف میشه در حقش! ولی چه کنم که وبلاگ شریک خوبی برای غمهای آدمه.
درباره این سایت