میگم: مامان!
بله؟
پس‌فردا کلم‌پلو درست کنیم.
_
مامان!
بله؟
هر سوالی دارین می‌تونین از گوگل بپرسین.
_
مامان!
بله؟
باید خونه رو رنگ کنیم. دیوارا خیلی بد شدن.
_
مامان!
_
مامان!
_
ماااااماااان!
بلهههه؟
کی گفته نباید واسه آبگوشت پیازداغ درست کرد؟ کی گفته با پیاز خام خوشمزه‌تر میشه؟
_
مامان!
بله؟
صدای چی بود؟
_
مامان!
عهههه! چیه انقد مامان مامان مامان مامان می‌کنی؟
چرا همیشه ماه رمضون نیست؟ آشپزیش راحته، ظرف شستنش راحته، خوابش راحته، فقط بعدازظهرهاش یه کم سخته*
_
مامان!
بله؟
من کی گفتم مامان مامان مامان مامان که میگین چرا انقد هی مامان مامان مامان مامان می‌کنی؟



* وی عصرها آنقدر حالش بد می‌شود که می‌خواهد موهای سرش را بکند. دلیلش این است که کمی ضعف و بی‌حالی بر او مستولی می‌شود، هیچ کاری برای انجام دادن ندارد، تمرکز کتاب و فیلم و هیچ چیزی را هم ندارد. با خودش هم قرار کرده که روزها نخوابد تا شب‌ها ساعت ده خوابش ببرد تا سحر به سختی بیدار شود تا خاطره‌ی گذشته‌ها را زنده نگه دارد و تا به شب‌خوابی عادت کند تا برای شب‌های قدر کار خودش را سخت کند تا اگر توانست بیدار بماند احساس کند کار مهمی انجام داده تا این کار مهم خوشحالش کند تا فکر نکند رمضانش به فنا رفته است. فلذا یک آدم که نه آنقدر بی‌حال است که غش کند و حال خودش را نفهمد و نه آنقدر باحال است که برود کاری بکند، فقط می‌تواند دو تا کار بکند، یا از شدت کلافگی موهای سرش را بکند یا هی مامان مامان مامان مامان بکند.


+ تازه اون بالا هم یه چیزی اضافه کردم از بیکاری! (الان حس اینایی رو دارم که میرن النگو می‌خرن، بعد هی دستشونو می‌برن بالا موهاشونو صاف می‌کنن و بهم می‌ریزن تا بالاخره بقیه متوجه النگوها بشن )


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها