دسیسه چیدم که پذیرش درمانگاه ادب بشه! دسیسه‌چین که نیستم، تمام دیشب و امروز ضربانم بالا بود. فشارمو گرفتم، 130/80 بود. هر چی نفس عمیق می‌کشیدم هم فایده نداشت، تپش قلبم رو حس می‌کردم. کورتیزول لامصب بی‌وقفه جولان می‌داد. نگران خودمم. نگران اینکه همین روزها از استرس‌های الکی که زیادی گنده میشن سکته کنم نه، بلکه نگران اینم که در راه انتقام، هیچ پایمردی از خودم نشون نمیدم. حقم رو بخورن، بی‌احترامی کنن، ناراحتم کنن، اگه با یکی دو بار گفتگوی مسالمت‌آمیز رفع شد که شد، وگرنه ساز جدایی کوک می‌کنم. جمع می‌کنم و میرم. کارم رو عوض می‌کنم، شعبه‌ی بانکم رو عوض می‌کنم، دوستانم رو ترک می‌کنم، وبلاگ‌ها رو می‌بندم و دیگه باز نمی‌کنم. مقابله نمی‌کنم، نمی‌جنگم، حقم رو با زور پس نمی‌گیرم. حق رفته رو می‌بخشم و برای از دست ندادن بیشتر، دور میشم. با این روش، به زودی دیگه حقی نمی‌مونه و کاملا متعلق به سایرین میشم :|
یه روزی مثل امروز هم، بعد از هزار بار عوض کردن تصمیمم، اون هم تحت فشار شرایط، مجبور شدم یک نقشه بکشم تا شاید پذیرش درمانگاه کمی به دردسر بیفته و رفتارش من‌بعد اصلاح بشه. تمام دیشب و امروز از فکر اینکه چه عواقبی خواهد داشت، آروم نداشتم و نهایتا خدا دسیسه‌مو خنثی کرد و فقط ترکش‌های اضطرابش به خودم اصابت نمود. نمی‌دونم چرا جدیدا نقشه‌های انتقام شبیه بومرنگ طرح میشن :|


هر کس که تا حالا، همزمان با فشار بالا، ضعف کرده و مجبور شده یک قاشق غذاخوری پر مربای خالی قورت بده، دستش بالا!
برای کاهش استرسم خیلی تلاش کرده بودم، ولی مدتیه که باز هم میاد سراغم. سعی می‌کنم یه کلاس ورزشی برم اگه بشه.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها