زندگی رو هم باید جدی گرفت، هم شوخی، امر بین الامرین.
کار رو باید وقتی حسش هست تا تهش انجام بدی. کار نصفه، کاریه که حالا حالاها انجام نخواهد شد.
حرف رو نباید زد. حرفِ زده واسه خودت تهدیده، واسه بقیه فرصت.
حرف حساب رو باید زد. حرف حساب حداقل یک دور تو دهنت چرخیده، بعد اومده بیرون.
آت و آشغال نباید جمع کرد. دلت رو هم بند نکنه، قطعا دستت رو بند خواهد کرد. دستی که پر باشه از چیپس و پفک و آدامس و پاستیل، یه کاسه شله مشدی تعارفش کنن، نمی‌تونه بگیره.
ازدواج نباید کرد، مگر با آدم راستگو. میشه انتخاب آدم، یه آدم بد باشه، ولی اگه ندونه بده، دیگه انتخاب معنی نداره.
سفر رو باید وارد زندگی کرد، یا زندگی رو باید وارد سفر کرد. زندگی بی سفر، مثل اینه که بری مهمونی تو یه تالار باشکوه هفتاد طبقه، با انواع آدم‌های زمینی و فضایی و جن و فرشته و حیوانات سخن‌گو و فلان، با آسانسور شفاف با ویوی م، با هزار و یک مدل غذا، با اتاق تعویض لباس به دلخواه، با انواع امکانات شگفت‌انگیز، بعد تو از در که وارد میشی، کنار جاکفشی بشینی و شامتو به انتخاب خودشون همونجا بیارن برات و بخوری و دوباره از همون در خارج بشی.
دو تا چیز رو نباید گذاشت که خاموش بشه، ولع آموختن، شور زندگی کردن. اولی داشت خاموش می‌شد، هول کردم، دویدم که جلوی خاموش شدنشو بگیرم، جریان هوای ناشی از حرکتم زودتر خاموشش کرد. دومی رو سعی دارم به بقیه تزریق کنم، ولی متاسفانه چیزیه که باید از درون بجوشه. مثل اینه که به هوای خوب شدن یکی که تو حیات نباتیه، بهش رسیدگی کنی.
قورباغه رو باید خورد، حسرت رو باید تف کرد.
کیک شکلاتی رو هم نباید هیچ‌وقت با کسی قسمت کرد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها