دیشب شیفت بودم. چون روز تعطیل بود سرویس نداشتیم. مرکز هم چند کیلومتر خارج شهره. فلذا از اون مواقع نادری بود که باید تاکسی می‌گرفتم. گرفتم و رفتم سر کوچه‌ش پیاده شدم. همون ورودی کوچه دیدم یه سگ پرسه می‌زنه. با تمام بیخیالی گفتم سگ به من چکار داره؟ در حالی‌که من اپسیلونی با سگ در ارتباط نبودم و اصلا اخلاقیاتش! رو نمی‌دونم. فقط شنیدم که اگه بترسی و فرار کنی حتما دنبالت می‌کنه. خلاصه تو اون برهوت که فقط کارخونه می بینی دور و برت و هیچ آدمی نه تنها دیده نمیشه که صداتم نمی‌شنوه دلو زدم به دریا و رفتم. یه‌کم که رفتم دیدم سگه داره تند تند دنبالم میاد! یادم اومد که من سرعت راه رفتنم بای دیفالت زیاده. گفتم شاید سگه دچار سوءتفاهم شده فکر کرده دارم فرار می‌کنم! تند اومد و رسید بهم و بغل گوشم یه غرش وحشتناک کرد! انگار واقعا می‌خواست حمله کنه. زهره‌م داشت می‌ترکید! ولی به خودم مسلط بودم و اصلا واکنش نشون ندادم. هی نزدیک می‌شد و هی دور می‌شد. بعد هم که رفت پشت سرم و مسافت زیادی رو همین‌جور پشت سرم اومد. فکر کردم شاید به خاطر کوفته‌هاییه که برای شام برداشتم، بوشونو حس می‌کنه و میاد. هی می‌گفتم الانه که بپره پامو گاز بگیره! ولی ترجیحم بر این بود تا بر گرسنگی، اونم تو یه شیفت طولانی هفده ساعته که من از همون اولش گشنمه. سکته رو زدم واقعا. تا وقتی که حس کردم دیگه نیست. خیلی آهسته برگشتم پشت سرمو نگاه کردم دیدم تو فاصله‌ی صد دویست متری عمود بر مسیر جاده بی‌حرکت ایستاده، اما سرش به سمت منه و داره نگاه می‌کنه. همین که دید نگاهش می‌کنم بازم راه افتاد سمتم. دیگه آهسته رفتن جایز نبود، تند و تند رفتم تا زودتر برسم مرکز و خدا رو شکر قبل از ملاقات دوباره‌ی جناب سگ، درو باز کردن رفتم داخل =)))

+ سه شب پیش هم چند تا سگ دنبال یکی از دوستان کرده بود و اون بنده خدا فرار کرد سمت ما و با هیجان برامون تعریف می‌کرد. بعد من از ذهنم گذشت "خب دنبال کردن که کردن، حالا مگه چی شده"!!! و چنین شد که چنان شد خدا رحم کرد که حمله نکردن فقط! وگرنه الان بی‌تسنیم شده بودین
+ در بیست و شش ساعت گذشته، یک و نیم ساعت خوابیدم و این نشان واضحی بر این است که به محض ورود به منزل دار فانی را وداع خواهم گفت. من و این همه کم خوابی محاله!


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها