چند روز پیش دعوتنامه‌ی پیامکی و تلگرامی فرستادن برای افطاری امشب. تصمیم قاطع داشتم بر نرفتن و بنابراین جوابی ندادم. دیشب دیدم این مدت از شش جهت! استرس زیادی بهم وارد شده و از طرفی دوست دارم دوستان رو ببینم. گفتم اگه تا ظهر فردا همه چیز خوب پیش رفت، با اینکه در مرام ما نیست! اما خودم پیام میدم بهشون میگم "اگر لیست را نبستید، من هم می‌آیم." امروز ساعتای ده بود که خود دکتر زنگ زد، گفت امشب بیاید، من شما رو به نمایندگی از گروه خانم‌ها معرفی کردم برای تقدیر! و بدین ترتیب قبل از اینکه همه چیز تا ظهر خوب پیش بره، امشب اوکی شد، بدون اینکه من زنگ بزنم یا پیام بدم. ولی به شدت دوست ندارم اسمم رو بخونن :(

"تا ظهر" هم شاید نسبتا خوب پیش رفت. گمان نمی‌کردم سوالات تخصصی باشه، ولی بعد از مصاحبه‌ی عمومی یه جناب دکتر اومد و یک عالمه سوال پرسید. بخش مربوط به بارداری و ن رو می‌دونستم اوکی‌ام، ولی از آخرین زایمانی که گرفتم نزدیک سه سال می‌گذره و فکر نمی‌کردم چیزی یادم بیاد. اما خیلی خوب یادم بود و آخرشم آقای دکتر گفت بخش مامایی رو خیلی خوب پاسخ دادی، حالا برو دوباره اونور! اونور نقاط ضعفم رو پرسید که در عین صداقت، گفتم استرسی‌ام و خشکم و انعطافم کمه. اونم گفت به دردمون نمی‌خوری خداحافظ :| نگفت ولی معلوم بود، نقطه ضعفم زیادی نقطه ضعف بود براش :( آخه اینجور محیط کارها استرس‌فوله بالاخره.
در مجموع اگه بخوام 'ارزیابی شتاب‌زده‌ای' داشته باشم باید بگم از نظر دکتر احتمالا قبولم، چون داشت تو مصاحبه‌ی عمومی دوم راهنماییم می‌کرد ، ولی از نظر اونی که گفت اسمش امیره! (فامیلشو نگفت :|) رد شدم
و خوب شد که نرفتم کافی‌نت و تو خونه نشستم. این حرفا رو بخصوص قسمت تخصصیش رو اونم با این تن صدا (که موقع استرس بالا میره) مگه می‌تونستم تو کافی‌نت بزنم؟؟؟


+ واقعیت واقعیت واقعیتش، رفتم مصاحبه که رد بشم! اما الان که تموم شده و بیشتر در جریان واقعیتش قرار گرفتم، دوست دارم اوکی بشه. میشه لطفا یکی از حاجات مقبول دم افطارتون رو بهم بدین؟ نگین قبول بشه، فقط بگین "صلاح، صلاح، صلاح" تشکر :)


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها